قوله: «و الذین هاجروا فی سبیل الله» الآیة. هجرت دو است هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست که خانه و شهر خویش را وداع کند، هجرت باطن آنست که کونین و عالمین را وداع کند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترک اختیارست، هجرت ظاهر از مکه تا مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شور انگیز تا سکینه سینه.


قال النبى المهاجر من هجر ما نهى الله عنه.


صدر نبوت و رسالت در صدف شرف سید اولین و آخرین و رسول رب العالمین صلوات الله علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لیرْزقنهم الله رزْقا حسنا» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لیدْخلنهمْ مدْخلا یرْضوْنه» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مى‏دیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطره‏هاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان الله آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الرب و العبد و العبد و الرب. «ذلک و منْ عاقب بمثْل ما عوقب به» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.


«ذلک بأن الله یولج اللیْل فی النهار» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلک بأن الله هو الْحق» اثبات وحدانیت است بصفات الهیت و ابطال شرکاء و شرکت. «أ لمْ تر أن الله أنْزل من السماء ماء» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشه‏اى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیت حکمت، بر وفق مشیت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیت بر نظام مى‏رود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جل جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشه‏اى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانه‏وار سر بفکر خویش در نهادند قدر الله نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بى‏صفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضعف الطالب و الْمطْلوب». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.


«ما قدروا الله حق قدْره» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الا الحق.


قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعز وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفته‏اند: کلم موسى من حیث موسى، و لو کلم موسى بعظمته لذاب موسى.


«یا أیها الذین آمنوا ارْکعوا و اسْجدوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مومنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «و اعْبدوا ربکمْ» اى احتملوا البلایا بالدین و الدنیا بعد ان جعلکم الله من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مى‏گوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الا این سیه گلیم وجود را و این ذره خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:


مأخوذ زو جود خویش ننگ آمده‏ایم


وز روى قضا بر سر سنگ آمده‏ایم‏

اندر کیلان گلیم بدبختى را


ما از سیهى بجاى رنگ آمده‏ایم‏

«و جاهدوا فی الله حق جهاده»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.


و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.


قال الله و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:


یا رب ان جهادى غیر منقطع


فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.

«هو اجْتباکمْ» هو سماکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مى‏گزید عیب مى‏دید و با عیب مى‏پسندید. «هو سماکم» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مى‏نهاد و بر تو رقم خصوصیت مى‏کشید، که: «سبقتْ لهمْ منا الْحسْنى‏» هو اجتباکم بالهدایة، هو سماکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سماکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلکم، هو سمیکم فمن یدلکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سر اراى شما است بمحبت. «فنعْم الْموْلى‏» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یعْملون السوء بجهالة» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إلا منْ شهد بالْحق و همْ یعْلمون» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «و خلق الْإنْسان ضعیفا» تا تقصیرت محو کند. «فنعْم الْموْلى‏» مولاک ان دعوته لباک و ان ولیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مى‏گذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بى‏نیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المن و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مى‏شستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مى‏آید فاستعذت بالله من شرها فکفانى الله شرها، گفت از پى وى مى‏رفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: ان لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مى‏رفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انا لله، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:


یا راقدا و الجلیل یحفظه


من کل شی‏ء یدب فى الظلم‏

کیف تنام العیون عن ملک


یأتیک منه فوائد النعم‏

آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف الله عنک بماذا صرف الله عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در الله تعالى زارید گفت: یا سیدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.